نفس بیاور مهربان، نفس بیاور...
پایم میلغزد از این سربه هوایی و
هراس نبودنت در دلم میپیچد
چیزی فرو میریزد درون من انگار
دستهایم نه از این سوز بیوقت زمستانی
که از وحشت نداشتن دستهایت میلرزند
راه گلو بستهست و چشمهایم تبدار
نفس برای من بیار عزیزترین
نفس بیار...